کد مطلب:314808 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

فاطمه زهرا فرمودند: از کسی که دستان عباسم را بریده نمی گذرم
در روز 13 شهریور سال 1382 شمسی ساعت 30 / 11 خدمت یكی از مخلصان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آقای دكتر خنیفر، مدیر كل پژوهش دانشگاه آزاد اسلامی قم رسیدم.

این دكتر خلیق و مهربان از عظمت و شخصیت حضرت قمر بنی هاشم (علیه السلام) از جناب سلالة السادات آقای سید عدنان حسینی، كارشناس جغرافیا (معلم متوسطه) اهل شوش دانیال از جناب علامه بزرگ آیت الله آقای حاج شیخ جعفر شوشتری نقل كردند كه آیت الله شوشتری فرمودند:

من شبی نشسته بودم، فكر می كردم، اگر كاری بكنم آیا به سوگ بنشینم یا چیزی بنگارم یا چیزی بخوانم. تا این كه سرچشمه شعر بر زبانم جاری شد و قصیده غرایی نوشتم. پس از پایان قصیده مشتاق شدم آن را دوباره بخوانم و چون پاسی از شب گذشته بود و حال خوشی هم در سكوت شب به من دست داده بود. قصیده را دوباره زمزمه كردم. وقتی به آخر آن رسیدم حول و ترس مرا برداشت،



[ صفحه 330]



مبادا در كاربرد الفاظ و مفاهیم و مفاخر قمر بنی هاشم (علیه السلام) را از حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بالاتر برده ام. لذا با این ایهام و تفهیم و احساس گناه قصیده را پاره كردم و در گوشه ای لابه لای كتاب ها پنهان كردم و به خواب رفتم.

تا این كه در خواب فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، اندوهگین و ناراحت بود و فهمیدم كه خود حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. كه معترضانه لب گشود و فرمود: آقای شیخ جعفر این چه خطایی است كه مرتكب شدی؟

سراسیمه و ترسان عرض كردم: بانوی من چه خطایی از من سر زده است؟

فرمودند: چرا قصیده فرزندم را پاره كردی؟

عرض كردم: ترسیدم كه مبادا به جگر گوشه تان، امام حسین (علیه السلام) اجحاف كرده باشم.

فرمودند: آیا ابوالفضل (علیه السلام) جگر گوشه من نیست؟ او هم فرزند من است، تو فكر كردی كه آن قصیده را خود نوشته ای یا ما بر زبانت جاری كرده ایم. بدان كه روز قیامت كه پهلو شكسته می آیم و حضرت رسول می فرماید: «بنی مهلا مهلا و اهلا بك یا زهرا» وقتی رضایت ضاربان مرا می گیرد و شفاعت قاتل محسن را می خواهد و شفاعت علی اكبر را در اواسط فیض شیعیان قرار می دهد، شاید از قاتل علی اكبر از قاتل علی اصغر و از قاتل محسن شهیدم و از ضاربان خودم هم بگذرم، اما از كسی كه دستان عباسم را برید نمی گذرم. دوباره قصیده را بنویس.

شیخ می گوید: دوباره قصیده را نوشتم و مجددا نگاشتم و طلب بخشش كردم، آقای دكتر خنیقر در پایان افزود:



[ صفحه 331]



دكتر سنگری می گفت: در اطراف دزفول، در روستایی دعوت به سخنرانی شدم كه پارچه نصب شدت بود با این جمله كوتاه كه وقتی خواندم به حدی متأثر شدم كه احساس كردم از ده ها سخنرانی من ارزشمندتر است. و آن جمله این بود: «برادر یعنی عباس»

دستهای تو



دست تو را چون حضرت زهرا قبول كرد

پس بوسه بر دو دست تو، سبط رسول كرد



معجز نما حسین، چو دستت گرفته است

مشكل گشائیت، متحیر عقول كرد



«ام البنین» به هر دو جهان، گشت مفتخر

فرزند خود خطاب تو را، چون بتول كرد



پاینده است غصه ات ای ماه كربلا

خورشید شادی از غم تو، چون افول كرد



هرگز نمی رسد به بهشت رضای حق

هر كه (حسان) ز راه مودت عدول كرد